• وبلاگ : تنها ترين تنها
  • يادداشت : جون ميکنيم تو زندگي , حس ميکنيم که زنده ايم
  • نظرات : 5 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد

    با سلام به تو دوست خوب

    وبلاگت بسيار زيبا و پر احساس است

    خوشحال ميشم قدم به کلبه ي محقر من بگذاري

    افلاکي باشيد....